سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خدا را شناختم ، از سست شدن عزیمتها ، و گشوده شدن بسته‏ها . [نهج البلاغه]
شاید لحظه ای بغض....اندکی سکوت...و....
 || مدیریت  ||  شناسنامه  || پست الکترونیــک  ||  RSS  ||
رویای من

فرزاد مقدم :: چهارشنبه 86/11/10 ساعت 10:4 عصر

                                       به نام مهرافرین مهرگستر   

 

 

از تماشای درختان به تو جوانه می زنم.از تماشای پرندگان به تو پرواز می کنم و از تماشای دریا به ساحل ابریشمی گونه های تو موج می زنم.و تکرار می کنم هر انچه را که هم تو دوست داشتی و هم من دوست داشتم.پلک نمی زنم چون نمی خواهم تماشای سیمای تو را حتی برای لحظه ای نیز از دست بدهم چون می گویند:((ناز تو به قدر مژه بر هم زدنیست*))می سرایم از صمیم قلب می سرایم ترانه های قدیمی پر از پولک عاشقی را.می نشانمت بر روی قایقی کوچک روی مرداب زیبا و پر از گلبرگ با هم بودن.روبرویت می نشینم برای یک جنگ تمام عیار میان چشمانمان جنگی که هیچ آتش بسی ندارد.اما می دانم که سرانجام تو پیروز میدانی.تو با چشمانی کشیده و درشت با مژه های بلند و زیبا.کرایه می کنم. چشمانت را می گویم. به هر قیمتی که بگویی می خواهم آنها را در جیبم بگذارم تا هر لحظه که هوایشان به سرم زد غرق تماشایشان بشوم.می بینم در هاله ای از نور طلایی و نیلی و روشن.خودت را نه اما حریر اسیر در باد لباست را چرا.تصور اینکه پشت این نور چیز نازیبایی باشد غیر ممکن است.موهایت را هم دیدم موهایی مشکی به زیبایی آنچه که فرشتگان در خواب می بینند.و اکنون چهره ات را می بینم.برای چهره ات توصیفی ندارم چون من هرگز نمی توانستم رویایم را شرح دهم.حال این رویا روبرویم است.ای کاش تو را برای همیشه داشته باشم.

ای کاش...

                                                                2/6/1385

 


*از قطعه(محو و مات)فریدون مشیری


نوشته های دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

مرا همیشه عاشقت بدان...
درد نامه
رویای من
شانه ای برای گریستن

About Us!
شاید لحظه ای بغض....اندکی سکوت...و....
فرزاد مقدم
شاید تابلویی باشم تکراری نشات گرفته از خودخواهی یه نقاش.....
Link to Us!

شاید لحظه ای بغض....اندکی سکوت...و....

Hit
مجوع بازدیدها: 7659 بازدید

امروز: 4 بازدید

دیروز: 0 بازدید

links
خاطرات عسل خانوم

LOGO LISTS





In yahoo

یــــاهـو

Submit mail